فرض کنید یک کارآفرین بناست کسب و کاری راه بیندازد و یکی دو سال است که مشغول کار است، در طی این مدت نیازمند منابع واقعی (زمین، دستگاه تولیدی و …) است، یعنی باید ثروتی (کالا و خدمات) پیش از این تولید شده باشد و به مصرف نرسیده باشد تا او بتواند آنها را در کار جدید به کار بگیرد و البته در طی این مدت همچنان بتواند زندگی اش را بگذارند.
بدون وجود چنین ثروت واقعی ای هر میزان پول کمکی نمی کند، تنها قیمت منابع در دسترس را بالاتر می برد. وانگهی پول پاشی یا به عبارتی افزایش عرضه پول (کاهش نرخ بهره) در ابتدا پروژه های غیراقتصادی را هم اقتصادی جلوه می دهد، وجود پول فراوان محاسبه اقتصادی را مخدوش می کند و این توهم را به وجود می آورد که منابع کافی نیز در واقعیت وجود دارند، در حالیکه چنین نیست. اما واقعیت با تاخیر خود را نمایان می سازد.
سرانجام آثار ویرانگر پول پاشی خود را به تلخی نشان می دهد؛ همه در می یابند که آنچه پیشتر یک سرمایه گذاری خوب تلقی می شد، در واقع سرابی بیش نبوده است. خلاصه جا تر است و بچه نیست؛ مثلا کارخانه ای که با توجه به شرایط تصور می شد تاسیس آن اقدامی عاقلانه و سودآور است، با واقعی شدن قیمت ها طرحی شکست خورده خواهد بود که به حال خود رها می شود. این معنای روشنی دارد، یعنی همان ثروت واقعی قبلی را به باد دادیم و در ازای آن هم چیزی تولید نشد. برای پیشبرد این سرمایه گذاری های زیان بار از ثروت واقعی استفاده کردیم، ولی در نهایت هم چیزی دستمان را نگرفت.
آنچه آمد خلاصه ای ساده از نظریه ادوار تجاری (چرخه های کسب و کار) مکتب اتریش است که می تواند توضیحی خوب از دلایل وقوع رکود اقتصادی را فراهم آورد، شاید بتوان برای دادن توضیحی از اوضاع درخشان! اقتصاد ما پس از پول پاشی های دوران مهرورزی هم از آن استفاده کرد،
@RahbordChannel