محمد بهمنبیگی فرزند یکی از خانوادههای طایفهٔ عمله از ایل قشقایی بود. این ایل از مشروطه تا دوران رضاخان قدرت اصلی کشور از جنوب اصفهان تا بوشهر بود و اسماعیلخان صولتالدولهٔ قشقایی خان بزرگ ایل شاه جنوب به حساب میآمد. پدر بهمنبیگی هم از اطرافیان صولتالدوله بود. صولتالدوله در جشن تاجگذاری رضاخان حضور داشت اما رضاخان آرام آرام به دنبال از بین بردن قدرت او بود و صولتالدوله را در تهران حبس خانگی کرد. خانوادههای برخی اطرافیان صولتالدوله هم از جمله خانوادهٔ بهمنبیگی در شرایط بسیار بسیار بد و فقیرانه و سختی به زندگی در تهران تبعید شدند.
بهمنبیگی اما با سختی درس خواند و وارد دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران شد [تاریخ نشان داد که او علیرغم اینکه هیچگاه در رشته تخصصیش یعنی حقوق کاری انجام نداد اما احتمالاً از خدومترین دانشآموختگان دانشگاه تهران برای ایران بود].
پس از شهریور ۲۰ او توانست به ایل در صفحات جنوب اصفهان تا شمال بوشهر بازگردد. در کتابهای بهمنبیگی حسرت دوران تبعید از ایل در کودکی و بازگشت به آن در جوانی آشکار است.
البته پس از شهریور ۲۰ بهمنبیگی طرفدار آلمان بود و رابط جاسوسان آلمانی با ایلخان تازهٔ قشقایی: ناصر خان. خاطره تبعیدو ستمهای رضاخان بر ایلات آنها را ضدانگلیسی کرده بود. بهمنبیگی هرچند با صراحت از این دوران سخن نگفته اما شرح زیبا و شیرینی از همکاری خودش با آلمانها را در داستان زیبای تلفات در کتاب اگر قره قاج نبود را نوشته است. نتیجه این همکاری البته پیروزی آلمان نبود اما باعث شد در فراشبند که از مناطق بسیار محروم فارس است باند فرودگاه ساخته شود.
در کتابهای بهمنبیگی شکوه و تشریفات دستگاه ایلخانی بسیار وصف شدهاست او همیشه با شوق و ذوق و حالتی رومانتیک / نوستالژیک از آن یاد میکرد. باری جنگ جهانی دوم با شکست آلمان خاتمه یافت و رویاهای بهمنبیگی بر باد رفت.
بهمنبیگی سپس مدتی به فرنگ اما نتوانست دوام بیاورد. دوباره به ایل برگشت به رود قرهقاج.
حالا بهمنبیگی که باسواد ایل بود با شعبهٔ سازمان اصل چهار ترومن در شیراز همکاری کرد. حالا نهضت پرافتخار ملی به رهبری دکتر مصدق شروع شده بود و قشقاییها پشتیبانان اصلی نهضت ملی و مصدق بودند. قشقاییها به علت مسلح بودن قدرتی نظامی محسوب میشدند که میتوانست در صورت لزوم جلوی انگلیسیها و در مقابل ارتشی که بخش زیادی از آن ضد مصدق بود، مقاومت کند. برادران ایلخان قشقایی، ناصرخان و خسروخان، نماینده مجلس بودند [هرچند مشخص نیست انتخاباتی که آنها به واسطه آن برگزیده شده بودند چقدر با معیارهای مردمسالارانه تطبیق داشت] و از حامیان اصلی مصدق. روزنامههای آن دوران اخبار آنها را مینوشتند و با آنها مصاحبه میکردند. مصدق هم به حمایت آنها پشتگرم بود.
بهمنبیگی در این دوران به واسطه کار کردن در شعبهٔ سازمان اصل چهار ترومن در شیراز و ارتباط با آمریکایی ها توانست وزنه تعادلی در مقابل تعرض به آمریکاییها از جانب حزب برادران حسینیالهاشمی [ روحانی فاضلی طرفدار کاشانی و ضدمصدق در شیراز] ایجاد کند و نگذارد به کنسولگری آمریکا در شیراز حمله شود. او آمریکاییها را در باغ ارم که ملک اجدادی خانهای قشقایی بود نزد خسروخان قشقایی پناه داد. باغ ارم پس از کودتای ۲۸ مرداد توسط حکومت پهلوی مصادره شد.
پس از کودتا شاه پشتگرم به کودتای خارجی رسماً گفته بود برادران قشقایی که ایلخان بودند باید شیراز و جنوب را ترک کنند و یا در تهران محاکمه شوند یا به خارج از ایران تبعید شوند.
با رفتن برادران قشقایی از ایران [البته آنها تا چندین ماه با همکاری سازمان افسران حزب توده آماده شورش علیه حکومت بودند] حکومت اعلام کرد که در خصوص عشایر برنامه یکجانشینی را در پیش خواهد گرفت.
بهمنبیگی در این دوران تاریک کودتا علیرغم علاقه به ایلخانی، از آنها اندکی فاصله گرفت و فکر بکر زندگیش را اینجا کرد. از کار اداره اصل چهار هم استعفا داد و با کمک کریم فاطمی مدیر آموزش استان فارس و کمک مالی کدخدایان طوایف عشایر توانست آموزش عشایر را شروع کند.
از آنجا که برنامه بهمنبیگی تعارضی با اهداف حکومت در آن دوران نداشت، مزاحمت چندانی هم برای او در ابتدای کار ایجاد نکردند هرچند افراد زیادی بودند که بدخواه او بودند و منتظر شکستش و البته حکومت حمایت چندانی هم از او نکرد.
بهمنبیگی به جای اینکه سراغ معلمان بیگانه با روح و فضای عشایری اما باسواد و دانشآموخته تربیت معلم برود سراغ باسوادها و خردکسوادهای ایل رفت و به آنها چادر سفید داد برای برپایی مدرسه و مدارس سیار درست کرد با معلمان بومی.
نکته مدیریتی مهمی که بهمنبیگی متوجه شده بود اهمیت همسانی زمینه فرهنگی معلم و شاگرد در کیفیت تدریس است. به او انتقاد میکردند که معلمانش ممکن است دیپلم هم نداشته باشند اما او در وهله اول برای آموزش خواندن و نوشتن نیازی به دیپلم معلمان نداشت.
او متوجه شده بود که زندگی ایلی نمیتواند خودش را با مقتضیات آموزش کودکان تطبیق دهد بلکه نحوه آموزش باید خودش را با آن زندگی تطبیق دهد بنابراین اصل اول برای او سیار بودن مدارس و همسانی معلمان و زندگی ایلی بود.
تلاشها و اصلاحات بهمنبیگی آرام آرام به ثمر نشست و او توانست با جذب بودجه از حکومت و از خود خانوادهها کیفیت مدارسش را ارتقا دهد و برای دورههای عالی هم مدرسه شبانه روزی بزرگی در اطراف شیراز درست کند.
او به آموزش دختران، این محرومماندهترین اقشار ایران از دانش و دادگری، هم توجه کند و از این طریق گامی در توانمند سازی زنان بردارد بی هیچ جار و جنجالی یا نیتی برای پوشیدن ردایی سیاسی یا بافتن نمدی از مصائب زنان ایران.
با طرحها و مدیریت بهمنبیگی و یاران و همکارانش چیزی حدود پانصد هزار نفر کاملاً بیسواد توانستند با کیفیت بالا و هزینه کم، آموزش ببینند و بسیاری از آنها به بهترین دانشگاهها بروند. آموزش این افراد به آنها کمک کرد جایگاه و طبقه اجتماعی خود را ارتقا دهند.
بهمنبیگی همیشه درباره کوچنشینی عشایر میگفت که این سبک زندگی ناشی از فقر و نداشتن زمین و سرمایه است و ناشی از جهل که کار دیگری و بهتری بلد نیستند انجام دهند. او با اجبار مخالف بود و سالها قبل از اینکه نهادهای سازمان ملل به مفهوم توانمندسازی برسند، توانمندسازی را فهمید و اجرا کرد.
روش مبارزه بهمنبیگی با فقر و جهل البته نیازمند مدارای با حکومت بود و به همین لحاظ او در زمان خودش از جانب اپوزوسیون که تقریباً آن موقع همه چپ بودند مالهکش و متعلق به دستگاه شمرده میشد اما قضاوت تاریخ نام او را ماندگار کرد اما یادی از شورشیان چریک دهه چهل قشقایی [ایرج کشکولی یا بهمن قشقایی] جز برای مورخان نمانده است.
پس از انقلاب عدهای به دنبال اعدام او بودند چون جزو دستگاه و نزدیک به دربار محسوب میشد اما به واسطه اینکه آیتالله موسوی اردبیلی پیش از انقلاب خودش از نزدیک کیفیت مدارس عشایری برای ایل شاهسون
[پس از موفقیت بهمنبیگی در آموزش عشایر و روستاهای دورافتاده فارس او مکلف شد روش و شیوه خود را به بلوچستان و خوزستان و کردستان و آذربایجان هم گسترش دهد]
را دیده بود توانست با کمک او اماننامه بگیرد و در باغ کوچک اما زیبایش در قصرالدشت شیراز مشغول نوشتن خاطراتش شد. نثر بهمنبیگی نثر سالم و الگو است و مناسب برای تدریس در مدارس. مناسب برای آموزش درستنویسی فارسی هرچند خودش ترک بود.
او البته سالها قبل در دههٔ ۲۰ یکی از نخستین کتابهای انسانشناسی را در ایران به نام عرف و عادت در عشایر فارس نوشته بود که بسیار مورد توجه نشریات مترقی حزب توده و مجله سخن و مجتبی مینوی در رادیو BBC قرار گرفت.
او در داستان/خاطرههایی که نوشت خاطره و تجربه را با تخیل میآمیزد. بنابراین از آنها به عنوان مواد خام تاریخ هم میشود استفاده کرد. همینطور داستان های او بسیار از جهت تکنگاری برخی وجوه فرهنگ ایلی بسیار مهم است و جالب توجه انسانشناسان. مثلاً در داستان آل به افسانهای درباره زمان زاییدن زن حامله اشاره میکند و یا در داستان شیرویه به طبقات اجتماعی در ساختار متصلب سنتی.
داستانهای بهمنبیگی ابتدا در مجلات سمرقند و آینده چاپ میشد و از همان موقع مورد توجه بود. از این داستانها به ترتیب چهار کتاب منتشر شد:
– بخارای من ایل من
– اگر قره قاج نبود
– به اجاقت قسم
– طلای شهامت
.
خواندنشان از هر جهت هم لذتبخش است هم مفید.
در زمان خاتمی، به بهمنبیگی دوباره توجه شد. در مجلات مختلفی برای او ویژهنامه درست کردند و در حسینیه ارشاد سخنرانی کرد و در دانشگاه شهید بهشتی از طرف یونسکو دوباره [یکبار هم پیش از انقلاب] از او تقدیر شد.
درباره او چند فیلم مستند ساخته شده یکی اگر بهمن بیگی نبود ساخته مهدی ترابی و نادعلی شجاعی.
یکی هم معلم ساخته محمدعلی فارسی و مستندهایی دیگر.
دیدن این مستند درباره زندگی محمد بهمنبیگی بسیار توصیه میشود:
https://www.cinemamarket.ir/p/95fa
@naghdehaal